» عمومی » فرهنگی ادبی » یک روز با اهل قلم در شهرک سینمایی پیامبر(ص)/ هنوز صدایی می‌آید
فرهنگی ادبی

یک روز با اهل قلم در شهرک سینمایی پیامبر(ص)/ هنوز صدایی می‌آید

آذر 7, 1394 0015

در خانه آمنه حتی به سختی می‌شود عکس گرفت. چیزی انگار در برت می‌گیرد که فرقی میان بیابان‌ها قم و صحرای عربستان قائل نمی‌شوی؛ صدای آن کودک انگار هنوز در اینجا می‌آید. 

خبرگزاری مهر-گروه فرهنگی: جمعی از نویسندگان و شعرا به همت موسسه شهرستان ادب روز گذشته با حضور در شهرک سینمایی پیامبر اعظم(ص) از لوکیشن ساخت فیلم سینمایی محمد رسول الله بازدید کردند.

متن زیر حاصل تک نگاری خبرنگار مهر از این بازدید است.

نمای یک: آغاز سفر

خیابان‌ها ساکت‌اند و هنوز از خواب بیدار نشده‌اند. خنکی صبح جمعه هم را که رویش بگذاری می‌شود نم نمک فهیمد که انگار به این زودی هم قصد ندارند بیدار شوند. در همین خنکی هواست که به سرم می‌زند چند قدمی وسط خیابان راه بروم، وسط خیابان شریعتی. روی آن خط های سفید تکه تکه که انگار در هیچ صبحی جز همین صبح نمی‌شود به سادگی پا روی قلبشان گذاشت.

از سیاه و سفید خیابان‌های خوابیده می‌گذرم و می‌رسم به قرار. دو اتوبوس کنار خیابان ایستاده. جمعیت اما سه چهار نفری بیشتر نیست که از میانشان دو نفری را می‌شناسم. بعد از سلام و علیکی. چشمم می‌خورد به در باز اتوبوس و بی آنکه منتظر بقیه شوم سریع خودم را می‌چسبانم به اولین صندلی.

از پشت شیشه رفقای زیادی را می‌بینم. فرهاد حسن زاده، هادی خورشاهیان، یوسف قوجق، اسماعیل امینی، سید احمد نادمی، سید اکبر میرجعفری، محمد علی گودینی، حسین فتاحی، مصطفی جمشیدی، یاسین حجازی و خیلی‌های دیگر. خانم‌ها هم هستند. از میانشان سمیرا اصلان‌پور و منیژه آرمین و زهرا زواریان را می‌شناسم.

سفر آغاز می‌شود. قصدمان دیدن مکه و مدینه است و راهمان جاده قم. می‌دانم که مسیر عجیبی است اما یافتن این دو شهر در دل کویر قم هم برای خودش حکمتی دارد.

سفر همیشه فرصت خوبی بوده برای تجدید دوستی‌ها و شاید همین می‌شود بخش زیادی از راه رفتن را پای صحبت با دوست نویسنده‌ای می‌نشینم و حرف‌هایی می‌زنیم که از فرط زدن شاید نوشتنش اینجا تکرار مکررات باشد.

جاده قم از کیلومتر ۶۵ که می‌گذرد و اتوبوس از راهدارخانه سعادتمند، راهمان کج می‌شود در جاده خاکی که می‌رود سمت روستای الله‌یار. راننده آنقدر آهسته می‌راند که انگار عروس می‌برد. غر می‌زند که رفتن در خاکی جزو برنامه‌اش نبوده و دوست جوانی با لبخند می‌گوید که چهار پنج دقیقه بیشتر نیست که البته بود و نزدیک به چهل دقیقه شد این خاکی رانی در دل بیابان قم. از تیرهای برق که بگذریم جاده چیز چشم نوازی نداشت، جز خاک و سنگ و خارهای زرد روییده بر کف بیابان.

دوست نویسنده‌ای می‌گوید: یاران ابوسفیان به مکه نزدیک می‌شوند. خنده‌ام می‌گیرد و سرم را که بر می‌گردانم به جلو جاده چیزی بیشتر از خاک نمایش می‌ دهد. چیزی شبیه بادگیر‌های یزد است. یادم می‌آید در فیلم محمد(ص) نشانه‌ای بود که راه مکه و مدینه را از هم جدا می‌کرد و حالا اینجا در دل شهرک سینمایی پیامبر اعظم نیز کارش همین است. ما هم راهمان را کج می‌کنیم سوی مکه

نمای دوم: مکه

راه مکه در مجتمع سینمایی پیامبر اعظم(ص) با سک سربالایی شروع می‌شود. سربلایی که شروعش گویا انبار تاسیسات شهرک بوده و حالا البته متروکه شده است. نشانی از هیچ آدمی نیست. سکوت خودش را به تو دیکته می‌کند. حتی صدای پایت را می‌توانی بشنوی وقتی که قدم می‌زنی.

راهنمایی که از گیت ورودی همراهمان است به راننده اصرار می‌کند که زودتر حرکت کند، اصرار دارد فرصت نمی‌شود همه جا را دید. به ورودی مکه می‌رسیم. اولین چیزی که توجهم را به خود جلب می‌کند، یادبود حضور مقام معظم رهبری به شهرک و افتتاحش در سال ۹۱ است که در قالب یک سکو و ستون ساخته شده و بعد تنه‌های نیمه شده نخلی که در زمین کوفته‌اند و رویش زنجیرهایی کشیده‌اند که حریم مکه را از بیابان جدا کند. حالا ما در مدخل شهریم در ابتدای مکه، مکه در عصر جاهلیت چهل سال پیش از بعثت.

در قدم اول تعدادی ارابه چشم را به خود جلب می‌کند. راهنما می‌گوید که ارابه های باررسان در مکه بوده‌اند و افرادی با آنها بار بازرگانان را حمل می‌کرده اند.چرخ هایش بسیار بزرگ است. نمی‌دانم چنین وسیله های چوبی در این شهر سنگی چطور حضور دارند.

سر می‌گردانم همه جا خاک و کاه و گل است و پنجره هایی حصیری و نحیف. و البته بت هایی که بزرگ و کوچک در جایی نهاده شده‌اند و خودنمایی می‌کنند.

ار جمع جدا می‌شوم و خودم را به سمت کعبه می‌کشم. قدم به قدم به آن نزدیک می‌شوم. برای من حاجی نشده، دیدن کعبه حتی در دل بیابان قم هم حس عجیبی دارد. دوست دارم دورش بچرخم. نمایش انگار از سنگ و چوب است و کف محوطه‌اش البته از سنگ.

خوب که دقت می‌کنم می‌بینم که سنگ‌ها چیزی جز نقاشی نیست و انگار در بیابان‌های قم ماده دیگری و البته همراه با چوپ جان کعبه را ساخته است. از کنار جایگاه حجر الاسود رد می‌شوم؛ خالی است. می‌رسم پای پلکان چوبی. در کعبه باز است و کسی هم نیست.

آرام آرام بالا می‌روم. دو در چوبی بزرگ با گل‌میخ‌های زیبایی کنار رفته و دل کعبه آغوشش را برایت باز می‌کند. تازگی‌ها در یک کلیپ کوتاه درونش را دیده بودم که سنگی است و جز یکی دو تابلو انگار چیزی دیگری ندارد اما دل کعبه در بیابان قم برایم حرف‌ها و قصه ها دارد.

داخل کعبه در بیابان قم، سردتر از آنی است که فکرش را می‌شد کرد. گوشه گوشه‌اش شمایل‌های متفاوتی است از بت‌های جاهلی و وسایل دیگری اعم از صندوق و ظرف و ….و البته یک عاج بزرگ فیل. در میان همه‌شان چیزی که چشم نواز است عهد نامه معروف قریش است برای تبعید آل پیامبر(ص). جلویش می‌ایستم. قصه دارد خودش را روایت می‌کند.

سقفش هم از درون حصیر خرماست و البته می‌دانم که نمایی است برای ساخت فیلم وگرنه دوستان دیگری که به رو سقف رفتند حکایت دیگری دارند از سنگ و آهن و سیمان

از کعبه که بیرون می‌زنم صدای راهنما را می‌شنوم؛ خودش را نعمت الله صفری فروشانی معرفی می‌کند و می‌گوید: خانه‌ای که حضرت اسماعیل(ع) به نام کعبه بنا کرد ارتفاعش نزدیک بیشتر از کعبه فعلی بوده و درش چسبیده به زمین. از سو دیگر شکلش نیز مکعب مستطیل نبوده وهر ضلعش طولی دارد.

ادامه می‌دهد که در سال ۳۵ هجری کعبه ساخته شده توسط حضرت اسماعیل(ع) در آتش می‌سوزد و چون قریش اصرار داشته تجدید بنای کعبه تنها با پول حلال باشد، نمی‌تواند آن را به اندازه سابقش بسازد و به همین خاطر از ارتفاع کعبه ۳ و نیم متر کاسته شده و بر خلاف خانه ساخته شده توسط حضرت اسماعیل(ع)، مسقف نیز می‌شود. از طرف دیکر کعبه قریش در دوم کعبه سابق را ندارد و تنها در نیز از روی زمین بالاتر ساخته می‌شود تا هر که می‌خواهد وارد کعبه شود مجبور به کسب اجازه از قریش باشد و دزدان نیز طمع به نذورات کعبه نبندند.

نکه دیگری که حرف هایش برایم جالب است توصیفش از جایگاه مقام ابراهیم است که گویا در زمان خلیفه دوم از کنار کعبه کمی دورتر می‌برندش

نمای سوم: منزل ابولهب

از حال و هوای کعبه خارج نشده‌ام. یک دوری برای خودم و به خیال خودش گردش را می‌چرخم و راهمانر ا کج می‌کنیم به سوی منزل ابولهب. خانه را خاک گرفته اما از سر و شکلش می‌شود فهمید که خانه اشرافی است. راهنما می‌گیود بودن حمام در خانه های کعبه در آن دروان سندیت تاریخی نداشته و تنها برای نمایش هنری ساخته شده. هر چه هست اما زیباست و هنرمندانه.

کفش از حصیر است و گوشه و کنارش مخده ها و تشکچه هایی برای نشستن و ایوانی رو به کعبه دارد.

راهنما می‌گوید که تا مدت‌ها کسی در حریم کعبه خانه‌ای نداشته و مردم خارج از آن حریم منزل گرفته بودند تا اینکه قسی ابن کلاب منزلی در حریم کعبه اختیار می‌کند و قومش را به آنجا می‌کشاند و منزلش نیز بعدها دارالندوه اعراب می‌شود.

در منزل ابولهب است که می‌شنوم خانه های مکه تا مدت‌ها به احترام کعبه مکعب و مرتفع ساخته نمی‌شد و اعراب اعتقاد داشتند این خانه‌ها همه ملک الهی است و باید بدر خدمت تمام حاجیان باشد و بر همین تفسیر تا زمان خلیفه دوم بسیاری از خانه‌های هم جوار کعبه در نداشته‌اند.

نمای چهارم: منزل آمنه

در همه خانه‌های بازسازی شده در شهرک سینمایی چیزی که چشم را به خود جلب می‌کرد وجود تنور بود و پنجره‌هایی که در همه سوی خانه بود. در حیاط خانه آمنه با چند نفر دیگر از راهنما خواهش می‌کنیم که در خانه را بگشاید. این کار را می‌کند و می‌خواهد کفش هایمان را درآوریم. می‌پرسیم چرا؟ می‌گوید می‌دانم که دکور است اما به احترام رسول الله(ص) با کفش وارد محوطه بازسازی شده از محل تولدشان نشوید.

کفش را می‌کنم و وارد می‌شم. چند پرده نازک نخی آویزان است و تشتی پر از نخ روی زمین مفروش به زیلوهایی خاک گرفته. روبرویم بستری است که در فیلم، آمنه فرزندش را به دنیا عرضه کرد و کنارترش گهواره‌ای که به روایت مجید مجیدی در فیلمش، زندگی حلیمه را زیر و رو کرد. دوستان همراه صلوات می‌فرستند. کار دیگری هم نمی‌شد کرد. فضا به تو اجازه کار دیگری نمی‌دهد. حتی به سختی می‌شود عکس گرفت. چیزی انگار در برت می‌گیرد که فرقی میان بیابان‌ها قم و صحرای عربستان قائل نمی شوی. صدای آن کودک انگار هنوز در اینجا می‌آید.

نمای پنج: شِعب ابی‌طالب

راهنما می‌گوید شِعب مکانی است میان دو کوه که می‌توان در  آن زیست کرد و خانه ساخت و عبدالمطلب و ابوطالب هم قومشان را در اینجا سکنی داده بودند و وقتی ماجرای شعب رخ داده، راه ورود این مکان به مکه را بستند و اجازه آمد و شد ندادند.

دو و اطراف پر است از خانه های کوچک و بزرگ. چشمم را در این میان خانه سنگی کوچکی می‌گیرد که بالای کوه ساخته و شده و رسیدن به آن مسیری سنگلاخ پیش رویم می‌گذارد.

یادم می‌آید در نمای نخستین فیلم محمد(ص) خانه رسوال الله همانجاست که صدای تلاوت قرآن از آن بلند است.

برخی بالا می‌روند برای عکس گرفتن. گویا یادگاری با بیت النبی(ص) هم برای خودش عالمی دارد

نمای ششم: مدینه

ناهار را در میهمانسرای شهرک می‌خوریم و نماز را در سالن بسیار بزرگ آن به جا می‌آوریم. میان دو نماز جای خوبی است برای بحث‌ها و گپ‌های دوستانه و از قضا داور یکی از جوایز ادبی پرحاشیه این روزها نیز به جمعمان می‌پیوندد و روایتی جالب دارد از آنچه قضاوت کرده‌اند.

از محل استراحت تا مدینه راه زیادی نیست. شمایل شهر پیامبر در شهرک سینمایی پیامبر اعظم(ص) سفید است. رنگی که همواره نماد اسلام بوده است. جالب ترش پیچک های سبزی است که سرزنده و شاداب گوشه کنار خانه ها در مدینه بالا رفته. پله ای نظرم را جلب می‌‌کند. خودم را روی آن می‌کشم و به بالا می‌برم. مدینه را از بالا می‌بینم. سفید است و به وضوح می‌شود تفاوتش را با مکه حس کرد.

راهنما از میدنه الرسول(ص) برایمان صحبت می‌کند. از زندگی ساده زیستانه مسلمانان مهاجر و انصار و دسیسه های یهود در آن.

آخرین پلان سفر عکس یادگاری است. سخت است جمع کردن نزدیک به شصت شاعر و نویسنده و همراهانشان را برا یک عکس. دوست شاعری می‌گوید جمع کردن شعرا برای گرفتن عکس یادگاری نشدنی است. بالاخره جماعت گرد هم می‌آیند و صدای شاتر دوربین بلند. دوست طنز پردازی صدا می‌رساند: مهاجر و انصار جمع شوید برای عکس تا یهود دسیسه نکرده است. خنده بر لب همه می‌نشیند و تصویر نهایی از دیدار ثبت.

http://media.mehrnews.com/d/2015/11/28/4/1919224.jpg

به این نوشته امتیاز بدهید!

م. موسوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

  • ×