» عمومی » فرهنگی ادبی » خانه‌اش آباد هر کسی که بنای استقبال از محرم را نهاد
فرهنگی ادبی

خانه‌اش آباد هر کسی که بنای استقبال از محرم را نهاد

مهر 20, 1394 008

حسن سلطانی در شب شعر بر آستان اشک گفت: خانه‌اش آباد هر کسی که بنای استقبال از محرم را نهاد و این جمع هم ابلاغ می‌کند که چند شب دیگر بساط مولای ما برپا می‌شود.

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی فرهنگ سرای اندیشه، دومین شب از شب‌های شعر «بر آستان اشک» که در آستانه ماه محرم به مدت ۵ شب در فرهنگسرای اندیشه برپا می شود، یکشنبه شب ۱۹ مهر برگزار شد.

علیرضا قزوه شاعر آئینی و مدیر مرکز آفرینش های ادبی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی اولین شاعری بود که در این برنامه به شعرخوانی پرداخت. اشعاری که قزوه خواند، به شرح زیر است:

کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات

موسی من تو به دنبال کدامین خضری؟
گوشه ی چشم تو ابری ست پر از آب حیات

خوش به حال شهدایی که نمردند هنوز
که دلی دارند بشکسته تر از پیرهرات

دردشان دردی ست از درد ابوالفضل علی
تشنه لب با تن پر زخم لب شط فرات

نیست جز از جگر خونی شان این همه گل
نیست جز از نفس زخمی شان این برکات

یا حسین ابن علی عشق، دعای عرفه ست
عشق آن عشق که بیرون بردم ازظلمات

پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم
به منا با سر رفتی پی رمی جمرات

به منا رفتی و قنداقه ی توحید به دست
تا بری باشی از ملعبه ی لات و منات

تو همه اصل و اصولی تو همه فرع و فروع
تو همه حج و جهادی تو همه صوم وصلات

ظاهر و باطن تو نیست بجز جلوه حق
که هم آیین صفاتی و هم آیینه ی ذات

مرحبا آجرک الله بزرگا مردا
نیست در دست تو جز نسخه ی حاجات و برات

شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود
جان ناقابل من چیست که گویم به فدات

تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟
از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟

جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی
پای این سفره که نور است و سلام و صلوات

*

یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش

کسی که بوی هوالعشق می دهد نفسش
کسی که عطر هوالله می دهد دهنش

کسی که بین من و عشق هیچ حایل نیست
کسی که نسبت خونی ست بین عشق و منش

به غیر زخم کسی در رکاب او ندوید
و گریه های خدا مانده بود و عطر تنش

تمام دشت پر از زخم های عطشان بود
فرات پیرهنش بود و آسمان کفنش

فرشته گفت ببینید این چه آینه ای ست
چه قدر بوی هوالنور می دهد سخنش

فرشته گفت ببینید ! عرشیان دیدند
سری جدا شده لبخند می زند بدنش

به زیر تیغ تنش تکه تکه قرآن شد
مدینه مولد او بود و کربلا وطنش

یکی ز گوشه نشینان زخم روشن او
سلام ما برساند به شام پیرهنش…

*

شهید شادمانی ها مشو، غم را  مواظب باش

اگر بر عمر حسرت می بری، دم را مواظب باش
جهان را از محرّم تا محرّم اشک می بینم

رجب را شاد زی، امّا محرّم را مواظب باش
پری وار منا! پر، وا مکن هر جا که پروانه ست

فرشته آدما، معراج آدم را مواظب باش
پدرها و پسرها  را تب تقدیر خواهد کشت

دم جان کندن سهراب، رستم را مواظب باش
نمازی آتشی خواندی، بهشتی دوزخی دیدی

بهشت نقد گم کردی،  جهنّم را مواظب باش
کلامی تازه پیدا کن، بهشت گم شده این است

سحر را تازه کن، باران نم نم  را مواظب باش
اگر باران شدی لب های عطشان را رعایت کن

اگر توفان شدی گل های مریم را مواظب باش

در بخش های مختلف این برنامه محمود حبیبی کسبی دبیر و مجری شب شعرهای بر آستان اشک، مقتل حضرت قاسم فرزند امام حسن مجتبى ‏(ع) را برای حضار قرائت کرد. نادر بختیاری دیگر شاعر آئینی کشور نیز در این مراسم شعر خود را قرائت کرد. شعر وی به شرح زیر است.

کم کم به خصم بوی غنائم رسیده بود

نوبت به جانفشانی قاسم رسیده بود

مظلوم چون مقابل ظالم رسیده بود

گاه ظهور حضرت قائم رسیده بود

قائم نبود و حضرت قاسم ظهور کرد

و آن ظهر تیره را سحری غرق نور کرد

مردی که خود فزونتر از سیزده نداشت

سردار بود لیک بجز غم ، سپه نداشت

حامی اگر چه جز نفس پادشه نداشت

در او هراس کشته شدن هیچ ره نداشت

مردی کجاست تا که چو او تیغ برکشد

«وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشد»

قاسم زحق دوا، نَه، که یک کاسه درد خواست

دردی که داغ علقمه را تازه کرد خواست

وقتی ز جا به هیأت مردان مرد خاست

نزد امام آمد و اذن نبرد خواست

کز بعد اکبر این منم آماده بهر جنگ

باید رَوَم به بدرقه رو سوی تیر و سنگ

باید بَرَم به بدرقه اکبر، آب را

آب این دو قطره مانده ز دُرد شراب را

آنگاه، اشک در نگهش چون ستاره خفت

لختی سکوت همچو گلی، بینشان شکفت

با دست چون که روی زِ مولای خود نهفت

دیدم حسین لب به سخن باز کرد و گفت

کای یادگار مانده مرا از برادرم!

چون بینم آن که سَر ببُرندت برابرم!؟

رفت آن غیور، دستخط از غیب آوَرَد

منشور ذبح خود فقط از غیب آورد

هر کس گواه زین نمط از غیب آورد

نَتوانَد آیه ای غلط از غیب آورد

زان دستخط، شهادت قاسم مجاز شد

رو سوی عشق، وقت دورکعت نماز شد

قاسم چو ابر بر زِبَر آسمان گذشت

عمرش چو عمر کوته رنگین کمان گذشت

داماد گَشت یا که نگشت، از جهان گذشت

یعنی ز دام شِِشْدَرِِ کون و مکان گذشت

آری گذشت از همه بود و نبود خویش

تا پل زند بدانسوی کشف و شهود خویش

دست امام با لب قاسم شد آشنا

با سوز ذکر هر شب قاسم شد آشنا

دل ، چون به اصل مشرب قاسم شد آشنا

با روح بس مقرّب قاسم شد آشنا

قاسم، حزین، به بوسه مولا جواب گفت

الباقی سخن را پا در رکاب گفت:

کز آب، بی جوازِ تو لب تَر نمی کنم

خاطر ز جور چرخ، مکدّر نمی کنم

من تشنه کشته گشته و سر بر نمی کنم

با تو اگر سفارش مادر نمی کنم

گل گل شکفته است اگر باغ زخم او

مادر، دلی ست، مرگ پسر، داغ زخم او

گاه وداع بود، وداعی نگفتنی

لبخند و بغض و گریه و بسیارگفتنی

یکسو دلی، سراچه رازی نهفتنی

یکسو دلی، شقایق زخمی شکفتنی

قاسم گریست این همه را حسب حال کن

وین غرقه قصور و گنه را حلال کن

میدان چو در برابر او سینه باز کرد

تیغش گره ز عقده دیرینه باز کرد

سنگ آنچنان که ره سوی آئینه باز کرد

بر عشق، دشت طایفه کینه باز کرد

آندم که شد چکاوک فریاد او رها

تیر گناه خصم شد از چار سو ، رها

قاسم کشید نعره که : مرد نبرد نیست؟

آیا میان خیل شما اهل درد نیست؟

اسبی که خوش بر آوَرَد از عرصه گرد نیست؟

تیغی که فرق جدّ مرا چاک کرد نیست؟

با چرخ اگر کنم ز تو ای کوفه! گفتگوی

خورشید هم ز شرم بگرداند از تو روی

طوفان چو یال مرکب قاسم پریش گشت

میدان برون ز هلهله نوش و نیش گشت

دشمن فرو به ورطه جولان خویش گشت

قاسم مرید راه شهیدان پیش گشت

وا کرد لب به محکمه، چون ماه پاکتان

کر شد ز نعره رَجَزش گوش آسمان

کای دستِ حق! بدار سپاه قلیله را

بگسل ز دشمنان ، کنف سست پیله را

در هم به پیچ یکسره طومار حیله را

تا بگذرانم از دم تیغ این قبیله را

بر ساق عرش، تیر دعا آنچنان نشست

کز لرزه شیشه خانه هفت آسمان شکست

وا حیرتا ز جرأت آن نوجوانترین

وا حیرتا ز جلوه حق بر فراز زین

زان تیغ آخته که فرود آمد از یقین

تا سر جدا کند ز تن دشمنان دین

خون از چهار جانب قاسم چو موج زد

تکبیر او لهیب شد و سر به اوج زد

رنگ شهادت از رخ او آشکار بود

آنسو کسی در آینه چشم انتظار بود

خورشید غم گرفته تر از کوهسار بود

هنگام کشته گشتن آن تکسوار بود

افکند چون که دشمنش از صدر زین بخاک

افتاد گوئیا فلک هفتمین بخاک

در ادامه احمد بابایی شاعر جوان آئینی کشور اشعار خود را برای حضار قرائت کرد. این اشعار به این شرح هستند:

وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد

ماهی ز تنگ تنگ خودش آب می خورد

تا مشتری کم است، مرا انتخاب کن

گاهی پلنگ حسرت مهتاب می خورد

کرم حسود مشت مرا باز کرده است

ماهی کور زود به قلاب می خورد

از هول خیمه های جوان مرده می رسند

اشکم به درد قصه ارباب می خورد

ابروی کربلا شده قاسم، هزار شکر

نام حسن به گوشه محراب می خورد

ای روضه وداع به قاسم نظاره کن

چشمان عمه پشت سرش آب می خورد

قاسم میان این همه هنده مگر چه گفت

تصویر حمزه در جگرش آب می خورد

***

وقتی نظر به خون و پر و بال می کنی

آیینه جان تجسم اعمال می کنی

گفتی عصای پیری من بعد اکبری

وقتش رسیده به قولت عمل کنی

با من قدم بزن که به مضمون رسانمت

با من قدم بزن که مرا هم غزل کنی

وزن نسیم طبع تو را خسته می کند

باید چو کوه زانوی خود را بغل کنی

خیرت قبول نام حسن بر لبت خوش است

باید به هر طریق به کامم عسل کنی

اینجا ضمیر مرجع خود را ز دست داد

خوب است فکر اینهمه عز و جل کنی

***

این عشق بود و قصه تکراری خودش

یار آمده است در جهت یاری خودش

بازاریان کوفه به دینار دلخوشند

اما خوش است چشم تو با زاری خودش

راه مرا نگاه تو زد چشم خود ببند

خو کرده این طبیب به بیماری خودش

زینب اسیر توست، تو در بند زینبی

هر کس بود به فکر گرفتاری خودش

***

آنقدر گریه کرد که باران مجاب شد

ابلیس های بال شکن را شهاب شد

عمری که کوتهی نکند خواست از عمو

آنقدر گریه کرد، دعا مستجاب شد

در سینه عمو نفس چار قل گرفت

با دستهای کوچک او بی حساب شد

برداشت کودکانه تیغ را به دست

حتی زره به خیمه شرمنده آب شد

آمد برای بدرقه مجتبی، حسین

گل بود و پشت پای تماشا گلاب شد

چشمش ز چشم زخم زمستان هراس شد

تصویر حسن دست به دامان قاب شد

پایش نمی رسید که مرکب نشین شود

آغوش پادشاه برایش رکاب شد

محمدرسولی شاعر جوان آئینی سرای کشور نیز به شعرخوانی پرداخت. شعری که این شاعر خواند، به شرح زیر است:

بدون تو شب و روزم نمی شود سپری

به جز تو از تو نداریم خواهش دگری

به عمق داغ تو واقف نگشته سوخته ایم

همین قَدَر که شنیدیم روضه ای گذری

نه شعر که سخن ساده پیش تو سخت است

به غیر گریه ندارم برای تو هنری

ز اشک دیده خود کسب معرفت کردم

تو را شناخته ام با مبانی نظری

اگر غلط نکنم اوج سرّ لولاکی

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

اگرچه یوسفی اما من به شیوه ای دیگر

من آمدم سر بازار تو مرا بخری

زهیر را وسط خیمه اش ز خود بردی

نمی شود بروی جایی و دلی نبری

از آن زمان که دم علقمه قدت خم شد

شُدَست مبدا تاریخ هجری قمری

*

تو خواستی کمی ز کار عشق سر درآوری

و از نهالِ قامتِ خودت ثمر درآوری

امانتی به مادر تو داده بود مجتبی

سپرده است نامه را دَم سفر درآوری

همین که از عمویِ خود گرفتی اذنِ رزم را

نمانده بود اندکی، ز شوق پَر درآوری

سَر نترس داری و پدربزرگِ تو علی ست

عجیب نیست از تنت زره اگر درآوری

نداشت قلعه کربلا، وگرنه که برایِ تو

نداشت کار تا ز چارچوب در درآوری

رجز بخوان و خاندانِ خویش را به رخ بکش

که کفر این سپاهِ کفر، بیشتر درآوری

به چرخ تیغ خود به رویِ خاکِ دشت سَر بریز

بزن که از حرامزاده‌ها پدر درآوری

نشد حریف تو کسی و میكنند دوره‌ات

خدا کند که جان سالم از خطر درآوری

ز اسب سرنگون شدی به شوق شیشه يِ عسل

چگونه از میان خاک‌ها شکر درآوری؟!

هنوز زنده بودی و به پیکر تو تاختند

تو لخته لخته از دهان خود گُهَر درآوری

سبک نمیشود مصیبتِ تو با دو قطره اشک

تو گریه‌یِ حسین نَه، از او جگر درآوری

از این به بعد هم قَدِ پسر عموت میشوی

برو که روی نیزه‌ها ز عشق سردرآوری

در ادامه حسن سلطانی مجری صدا و و سیما ضمن تحسین برگزار کنندگان چنین مجالسی، گفت: خانه اش آباد هر کسی که بنای استقبال از محرم را نهاد و جمع افرادی که بر آستان اشک خبر داده و ابلاغ می کنند که چند شب دیگر بساط مولای ما حضرت سیدالشهدا (ع) برپا می شود.

وی همچنین در سخنانی با اشاره به ارادت جابر بن عبدالله انصاری نسبت به حضرت سیدالشهدا (ع) اظهار کرد: در احادیث این گونه روایت شده که جابر بن عبدالله انصاری از اصحاب جنگ بدر بوده و یاران پیامبر اکرم (ص) بوده که سلام ایشان را به امام باقر (ع) می رساند. چنین شخصیت بزرگی در تاریخ اسلام به گونه ای به امام حسین (ع) ارادت داشته است که جلوی آن حضرت زانو می زد و به پایشان می افتاد. وقتی یارانش او را از چنین کاری نهی می کردند، او می گفت که اگر بدانید جسین بن علی(ع) کیست، خاک پای آن حضرت را به چشمان خود می مالید و به عنوان تبرک پیش خود نگه می دارید.

این مجری تلویزیون پس از خواندن چند شعر عاشورایی، با اشاره به آن که در مجالس خصوصی مداحی می کند و ذکر حسین (ع) می گوید، برای حضار مداحی کرد.

زهیر توکلی نیز آخرین شاعری بود که در دومین شب از شب های شعر «بر آستان اشک» به شعر خوانی پرداخت. شعر توکلی به شرح زیر است.

عشق در منتهای جلوه گری

می نماید به صورت بشری

بی نهایت نهایتی دارد

بی نشان عشق آیتی دارد

آیت عشق مرتضی علی است

بی نهایت، طنین یا علی است

نور از نور می شود مشتق

عبد مطلق علی است، عین الحق

نام تو حک شده بر آغوشم

من به نام توام که خاموشم

عشق را ماجرای خاموشی است

مقصد عاشقان فراموشی است

من به نام توام که خرسندم

رام و آرام و آرزومندم

عاشقان دلخوشند با نامت

منتظر ماندگان ایامت

عین عشق است عین نام علی

عشق عینی است در مرام علی

به خدای ندیده کافر باش

تا ملاقات او مسافر باش

ناگهان روی دوست را دیدن

دیدن و دیدن و پسندیدن

عشق شرط قبول بندگی است

عشق عشق است، عشق زندگی است

چشم دیدش که دل پرسیدش

ای خوش آن دل که او پسندیدش

دل آیینه ها گواه علی است

ای خوش آن دل که بارگاه علی است

گر دلت پیش او پسند افتد

تا ابد مست و مستمند افتد

من بر آنم که سر برافکنی ام

سایه از تیغ سر افکنی ام

سر که سربار شد براندازیش

جان دیگر به پیکر افکنی ام

در پایان این مراسم کربلایی حنیف طاهری به مداحی حضرت سیدالشهدا (ع) پرداخت.

همچنین مراسم قرعه کشی سفر عتبات عالیات برگزار شد و یک نفر از حضار برنده کمک هزینه سفر به عتبات عالیات شد.

سوگواره شعر «بر آستان اشک» تا شب اول محرم الحرام در فرهنگسرای اندیشه ادامه خواهد داشت و حضور در این مراسم برای عموم ارادتمندان اهل بیت علیهم السلام آزاد است.

به این نوشته امتیاز بدهید!

م. موسوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

  • ×