» عمومی » فرهنگی ادبی » این خانه سیاه نیست/ رخشان بنی‌اعتماد و رضا کیانیان به سراغ کارتن‌خواب‌ها رفتند
فرهنگی ادبی

این خانه سیاه نیست/ رخشان بنی‌اعتماد و رضا کیانیان به سراغ کارتن‌خواب‌ها رفتند

اسفند 24, 1393 1016

رخشان بنی‌اعتماد و رضا کیانیان راهی «سرای امید» شدند تا از نزدیک در جریان وضعیت کارتن‌خواب‌ها و فعالیت‌های موسسه «طلوع بی‌نشان»ها قرار بگیرند.

الهه خسروی‌یگانه: پل سیدخندان، اول خیابان دبستان. همان جایی که پیرمردی همیشه خندان در بیغوله‌ای زندگی می‌کرد و حالا نامش روی یکی از مهم‌ترین بخش‌های شهر تهران مانده است. پیرمردی که امروز اگر بود شاید بیشتر به عنوان یک کارتن خواب شناخته می‌شد تا سیدی که پیشگویی‌هایش رد خور ندارد.

اینجا محل قرار رخشان بنی‌اعتماد با رضا کیانیان است. تنها چند روز از مراسم موسسه طلوع بی‌نشان‌ها می‌گذرد. موسسه‌ای که  سال‌هاست برای اسکان و بهبود وضعیت زندگی زنان و مردان بی‌خانمان و کارتن خواب تلاش می‌کند.

رخشان بنی‌اعتماد در این مراسم اعلام کرد که آخرین جایزه سینمایی‌اش برای فیلم «قصه‌ها» را که از جشنواره آسیا پاسیفیک دریافت کرده بود به این موسسه خیریه اهدا می‌کند: «جایزه ویژه هیات داوران جشنواره «آسیاپاسیفیک» در حراجی بین‌المللی به معرض فروش گذاشته خواهد شد تا هزینه ساخت خانه مهر توسط موسسه «طلوع بی‌نشان‌ها» برای زنان کارتن خواب شهر تامین گردد.»

حالا اما این کارگردان به همراه رضا کیانیان راهی این موسسه شد تا ضمن بازدید از مرکز حمایتی آموزشی کودک و خانواده مهر ببینند چه ایده‌های دیگری برای سامان دادن به اوضاع این زنان وجود دارد؟

راه دور است و پر ترافیک. در طول راه درباره این که چطور می‌شود به این حرکت وسعت بخشید و باید چه مراحلی را طی کرد تا حرکت ثمربخشی شکل بگیرد، صحبت می‌شود. ایده‌ها می‌آیند و می‌روند و اتوبان‌ها به هم دوخته می‌شوند تا دست آخر به «سرای امید» برسیم. جایی که موسسه «طلوع بی‌نشان‌ها» بسیاری از مردان کارتن‌خواب تهران را پناه داده است.

اعتیاد و آوارگی. این فصل مشترک همه آدم‌هایی است که در این مرکز حضور دارند. فعالان این موسسه هر سه‌شنبه، با تهیه یک وعده غذای گرم به پاتوق کارتن خواب‌های تهران می‌روند. بیشتر به این امید که آنها را به آمدن به سرای امید تشویق کنند. اکبر رجبی در این باره می‌گوید: «ما هیچ کس را مجبور نمی‌کنیم. هر بار از آنها می‌پرسیم دلت می‌خواهی به سرای امید بیایی؟ و اگر کارتن خوابی اظهار تمایل کرد ما هم با روی باز او را می‌پذیریم.» اگر به سرای امید بیایند نه تنها پروسه ترک اعتیاد را می‌گذرانند که هم حرفه‌ای یاد می‌گیرند و هم ارتباط با خانواده‌های‌شان دوباره از سوی موسسه برقرار می‌شود.

از راه که می‌رسیم همه از دیدن رضا کیانیان و رخشان بنی‌اعتماد ذوق زده‌اند. خبر این که آن‌ها به این موسسه سر زده‌اند و قرار است برای سر و سامان یافتن زنان و کودکان کارتن‌خواب هم کمک‌هایی بکنند زودتر از رسیدن‌شان به سرای امید آمده است. یکی از ساکنین سرای امید که حالا اعتیاد را ترک کرده و بعد از طی مراحل آموزشی، مبل‌های دست دوم را دوباره بازسازی می‌کند، آنقدر از دست دادن با رضا کیانیان ذوق زده است که می‌گوید دست‌هایش را تا یک ماه دیگر نخواهد شست.

در سرای امید همه چیز حساب و کتاب دارد. مسئولانش اکثر خود، کارتن خواب بوده‌اند. یک شورای سه نفره متقاضیان اقامت در این مکان را گزینش می‌کنند. اما چرا؟ «چون بعضی‌ها واقعا کارتن خواب نیستند. مثلا از یک جایی درآمد دارند و چون شنیده‌اند می‌شود اینجا بین شش تا یک سال رایگان ماند می‌آیند و خود را به عنوان کارتن خواب معرفی می‌کنند.»

اکبر رجبی در پاسخ به این پرسش که از کجا می‌فهمند فرد کارتن خواب است یا نه، می‌گوید: «اینها کافی است دست طرف را لمس کنند. از میزان زمختی پوست دستش می‌فهمند که طرف واقعا کارتن خواب هست یا نه.»

یکی از اعضای آن شورای سه نفره درباره خودش و وضعیتی که دچار آن بوده حرف می‌زند. خطابش رضا کیانیان است که به او آقا کیانی می‌گوید:‌ «آقا کیانی، من خودم کارتن خواب بودم. یه وقتی بوده ۴۸ ساعت هیچی نخوردم. یه وقتی بوده از زور گرسنگی سرم رو کردم توی سطل آشغال و هر چی دم دستم اومده رو جویدم و قورت دادم. اصلا برام مهم نبوده که غذاست، اگر غذاست فاسده یا نه، سرده یا گرم… توی فرحزاد آقا کیانی، یه بار به چشم خودم دیدم که یه ماشین زد زیر یه کارتن خواب و پرتش کرد هوا.»

کیانیان می‌پرسد یک کارتن خواب وقتی پول گیر می‌آورد اول چه می‌خرد؟ غذا یا مواد؟

او جواب می‌دهد: «مواد می‌خره آقا. اول از همه میره دنبال مواد.»

و اکبر رجبی می‌گوید: «البته حواس‌تان باشد که او در واقع دارد پول دارویش را می‌دهد نه مواد.»

عضو شورای سه نفره ادامه می‌دهد: «یه بار آقا کیانی پولم داشتم، رفتم یه سوپرمارکتی، یارو نذاشت برم توو. هر چی گفتم داداش من پول دارم یه بسته نون می‌خوام و یه پاکت سیگار، نداد. گفت برو بیرون. بوی گند میدی. مشتری‌ها رو می‌پرونی.»

در اتاق پر از پرونده‌هایی است که مشخصات ساکنین سرای امید را درج کرده است. نگاه که می‌کنی همه جور آدمی را می‌بینی. تهرانی و شهرستانی، با سواد و بی‌سواد. سیکل و لیسانس. یکی نسخه‌پیچ داروخانه بوده. جلوی سابقه بیماری نوشته: افسردگی. نوع اعتیاد:‌ شیشه و سابقه خودزنی: ‌پنج بار. بقیه هم سابقه خودزنی دارند. از یک بار و دوبار به بالا.

بخش دیگر سرای امید انبار است. انبار لباس‌هایی که مردم تهران برای کارتن‌خواب‌ها به این موسسه اهدا می‌کنند. لباس‌ها انگار همه نو هستند. شسته شده و اتو کشیده. موسسه سه‌شنبه شب‌ها این لباس‌ها را بین کارتن‌خواب‌ها پخش می‌کند.

دفتر فرهنگی هم دارند. مسئولش پسر جوانی است که خیلی سن داشته باشد هجده یا نوزده سال به نظر می‌رسد. ترک کرده ولی از ۱۴ سالگی گرفتار اعتیاد بود. رخشان بنی‌اعتماد حسابی محو تماشای دفتر فرهنگی است. نشریه هم دارند که در آن دلنوشته‌های کارتن‌خواب‌هایی که ساکن سرای امید هستند منتشر می‌شود. روی دیوار از جملات قشنگ گرفته تا عکس آدم‌های مختلف به چشم می‌خورد. در کتابخانه کوچک‌شان هم علاوه بر کتاب‌های روانشناسی، «دایی جان ناپلئون»‌ و «ناتور دشت» سلینجر هم پیدا می‌شود.

یک هنرکده هم دارند. آنجا کارهای هنری می‌سازند. چیزهایی مثل منبت‌کاری، کاشی‌کاری، نقاشی و کار با چوب. کیانیان با دقت نگاه می‌کند و از کسانی که مشغول کارند سئوال می‌پرسد. یکی از آن‌ها که مشغول نقاشی است می‌گوید بازیگری خوانده. رخشان بنی‌اعتماد توجه‌اش جلب می‌شود و بعد از کمی سئوال و جواب معلوم می‌شود هم دوره حسن جوهرچی، لعیا زنگنه و هانیه توسلی بوده است. چشم‌های رخشان بنی‌اعتماد می‌درخشد: «چقدر خوشحالم که حالا تو را می‌بینم. با این شرایط خوب و با این هنری که داری.»

پشت ساختمان نانوایی هم هست. اکبر رجبی با خنده می‌گوید:‌ «نونش خوردن داره‌ها! نه جوش شیرین داره نه نمک اضافی.» همه راهی نانوایی می‌شوند. بوی نان تازه همه جا را برداشته است. کیانیان با نانوا شوخی می‌کند و نانوا از او می‌خواهد که نان بپزد. کیانیان مکث می‌کند:‌ «بلد نیستم. حیف میشه خمیر.» ولی وقتی خمیر را به دیواره تنور می‌چسباند همه تشویقش می‌کنند. بعد، نوبت رخشان بنی‌اعتماد است. او هم همان کار را تکرار می‌کند اما نانوا وقتی نان‌ها را از توی تنور بیرون می‌آورد می‌گوید:‌ «اینا رو بذارین کنار. اینا یادگاری‌ان.»

بالاخره به طبقه بالا می‌رویم. خوابگاه سرای امید. همه آنجا منتظرند. از چهره‌های‌شان خوشحالی می‌بارد. از میان خود راهی باز می‌کنند و هنرمندان را به صدر مجلس می‌نشانند. با کمی فاصله همه روی زمین نشسته‌اند و چشم دوخته‌اند به رضا کیانیان: «مگه قراره من حرف بزنم که شما این جوری نشستید؟ ما اومدیم اینجا که حرفای شما رو بشنویم.» محمد کرمی مسئول سرای امید می‌گوید که بچه‌ها سرودی را آماده کرده‌اند. بعد می‌گوید اینجا ما کسی را داریم که «رپ» می‌خواند و یک جانباز ۳۵ درصدی هم هست که به معنای واقعی کلمه آواز لاله‌زاری می‌خواند.

اما از آن وسط ناگهان یکی می‌گوید:‌ «آقا کیانیان یه خاطره از «آژانس شیشه‌ای» میگی؟» یک نفر دیگر می‌گوید: «آقا از «روبان قرمز» هم بگین.» کیانیان با لبخندی بر گوشه لب خاطره‌ای از «روبان قرمز» می‌گوید. بعد همه سرودی که آماده کرده‌اند را می‌خوانند:‌

«ما کبوترای بی‌لونه‌ای بودیم / که غم بی همزبونی رو چشیدیم

لونه‌هامونو غرورومون خراب کرد/ واسه این شبا تو کارتون می خوابیدیم….»

از خواننده رپ‌خوان هم دعوت می‌شود که بیاید وسط و آهنگش را بخواند. اما او می‌‌رود و پشت ستون پنهان می‌شود. با ته لهجه گیلکی می‌گوید همین جا راحت‌تر است و شروع می‌کند به آواز خواندن. متنی که می‌خواند درباره اعتیاد است با ترجیع بندی که مدام تکرار می‌شود:‌ «آخه لعنتی…»‌ و همه جواب می‌دهند:‌ «به چه قیمتی؟»‌

بعد نوبت جانباز می‌رسد که با مونولوگی که خودش گفته و آوازی که می‌خواند وقت همه را خوش می‌کند. کیانیان هم چند خاطره تعریف می‌کند و از دل و جان مایه می‌گذارد تا به سهم خودش وقت ساکنان سرای امید را خوش کند. بخشی از خاطراتش مربوط به زمانی است که سریال «شلیک نهایی» از تلویزیون پخش می‌شد. با تعریف کردن خاطره، صدای خنده آدم‌ها تمام ساختمان را بر می‌دارد. خنده‌های بی‌وقفه و از ته دل و وقتی رضا کیانیان با اشاره به نقشش در آن سریال و این که مدام در خیابان به او مواد تعارف می‌زدند می‌گوید: «خلاصه تا چند وقت بعد از اون سریال وضع‌مون توپ بود» همه با صدای بلند می‌خندند و برایش دست می‌زنند.

عکس یادگاری و بعد بازار داغ امضا گرفتن. وقتی خداحافظی می‌کنیم انگار دل همه خوش است. دل همه کسانی که از نقطه صفر ناامیدی به این سرای امید رسیده‌اند تا هر کدام‌شان شروع یک راه تازه باشند. طلوع آدم‌های بی‌نام و نشانی که حالا هر کدام ستاره‌اند.

15-3-14-162743img_0340_copy

به این نوشته امتیاز بدهید!

م. موسوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

  • ×